دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد ........
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد ........
سهراب سپهری
رنگ این روزهای من است این شعر انگار. دلتنگ... گرفته.... دلتنگ.....
اینجا در این گوشه دنیا تا دلت بخواهد آرامش هست! تا دلت بخواهد امنیت! از کنار هر رهگذری که رد می شوی با لبخند به تو سلام می کند! باورتان می شود؟ اینجا در این مملکت کفر! در این سرزمین بی ایمان!
و این آرامش، این امنیت، این چهره های شاد، برای من هیچ چیز جز گرفتگی و دلتنگی به همراه ندارد. جز رنج!
و سال قبل همین روز، همین ساعت در ایران، هیچ چیز غیر از بوی نفرت، بوی خون، بوی دروغ نبود. هنوز هم شاید چیزی جز این نباشد. فقط من دیگر نیستم تا استشمامش کنم!
ما با این اسم پر طمطراق حکومت اسلامی، چه بر سر دینمان، رفتارمان و ارزش هایمان آورده ایم.
براستی ما از اسلامی که تا این اندازه سنگش را به سینه می زنیم، چه چیز فهمیده ایم!
از نماز جای مهرش را!
از روزه گرسنگی اش را!
از جهاد، اصغرش را!!!
1- مقام معظم قرار است با یکی از سران داخلی یا خارجی ملاقات کند و در نتیجه برای حفظ جان مقام مذکور، زندگی ساکنین محترم منطقه برای ساعاتی مختل می شود.
یا
2- دانشجویان در اعتراض به مسئله ای، تجمع کرده اند.
و البته آن شب کذایی، اتفاق از نوع دوم بود! وقتی به میدان انقلاب رسیده بودیم، برادران ارزشی در حال انجام نوازش های معروفشان در جهت ختم قائله مذکور بودند. واقعیت آن است که خسته تر از آن بودم که از تاکسی پیاده شوم و پرس و جو کنم که قضیه چه بوده است.... نه! این واقعیت نیست! واقعیت آن است که جرات نداشتم پیاده شوم و بپرسم جریان چیست (و من به این همه آزادی که در کشورم وجود داشت و همچنان وجود دارم افتخار می کنم)!
به منزل که رسیدم منتظر بخش خبری شدم تا ببینم ماجرا چه بوده است! بخش خبری آمد، گذشت و انتظار من پاسخی نیافت! مهمترین خبر بخش خبری ساعت 9 شبکه یک جمهوری اسلامی ایران در آن شب این بود: دختری در آمریکا از مراسم عقد خود فرار کرد!............. حالم بد شد.
حالم بد است.
دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است............
3 مهر 89
اینجا در این گوشه دنیا تا دلت بخواهد آرامش هست! تا دلت بخواهد امنیت! از کنار هر رهگذری که رد می شوی با لبخند به تو سلام می کند! باورتان می شود؟ اینجا در این مملکت کفر! در این سرزمین بی ایمان!
و این آرامش، این امنیت، این چهره های شاد، برای من هیچ چیز جز گرفتگی و دلتنگی به همراه ندارد. جز رنج!
و سال قبل همین روز، همین ساعت در ایران، هیچ چیز غیر از بوی نفرت، بوی خون، بوی دروغ نبود. هنوز هم شاید چیزی جز این نباشد. فقط من دیگر نیستم تا استشمامش کنم!
ما با این اسم پر طمطراق حکومت اسلامی، چه بر سر دینمان، رفتارمان و ارزش هایمان آورده ایم.
براستی ما از اسلامی که تا این اندازه سنگش را به سینه می زنیم، چه چیز فهمیده ایم!
از نماز جای مهرش را!
از روزه گرسنگی اش را!
از جهاد، اصغرش را!!!
----------------------------------------------------
خبرنامه کلمه را مرور می کنم. یاد یکی از روزهای گذشته می افتم شاید 4، 5 سال پیش. از محل کار به منزل بر می گشتم و خیابان انقلاب، میدان انقلاب و خیابان کارگر بخشی از مسیرم را تشکیل می دادند. خیلی خسته بودم و ترافیک خیلی سنگین و کند بود. بیش از همیشه! آنقدر که حدود 2 ساعت طول کشید تا تاکسی که سوارش بودم به میدان انقلاب رسید. اطراف میدان انقلاب مکان استراتژیکی است! کسانی که در آن حوالی زندگی می کنند یا مثل آن زمان من، مسیرشان از آنجا می گذرد، بارها چنین وضعیت ترافیکی را دیده اند. گرچه در حالت عادی و روزمره هم ترافیک سنگینی دارد اما این ترافیک های مافوق سنگینِ هر از چندگاه، معمولا دو دلیل بیشتر ندارد: 1- مقام معظم قرار است با یکی از سران داخلی یا خارجی ملاقات کند و در نتیجه برای حفظ جان مقام مذکور، زندگی ساکنین محترم منطقه برای ساعاتی مختل می شود.
یا
2- دانشجویان در اعتراض به مسئله ای، تجمع کرده اند.
و البته آن شب کذایی، اتفاق از نوع دوم بود! وقتی به میدان انقلاب رسیده بودیم، برادران ارزشی در حال انجام نوازش های معروفشان در جهت ختم قائله مذکور بودند. واقعیت آن است که خسته تر از آن بودم که از تاکسی پیاده شوم و پرس و جو کنم که قضیه چه بوده است.... نه! این واقعیت نیست! واقعیت آن است که جرات نداشتم پیاده شوم و بپرسم جریان چیست (و من به این همه آزادی که در کشورم وجود داشت و همچنان وجود دارم افتخار می کنم)!
به منزل که رسیدم منتظر بخش خبری شدم تا ببینم ماجرا چه بوده است! بخش خبری آمد، گذشت و انتظار من پاسخی نیافت! مهمترین خبر بخش خبری ساعت 9 شبکه یک جمهوری اسلامی ایران در آن شب این بود: دختری در آمریکا از مراسم عقد خود فرار کرد!............. حالم بد شد.
حالم بد است.
دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است............
3 مهر 89
0 نظرات: (+نظر بدهید?)
ارسال یک نظر