یزدان پدر ندارد، رحمان پدر ندارد

0 نظرات

نامه دکتر شمس اللهی، استاد دانشکده برق دانشگاه صنعتی شریف، در ارتباط به فیلم یزدان تفنگ ندارد به نشریه بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف :

برادر گرامی آقای امین آقامیری، مسئول محترم بسیج دانشجویی دانشگاه شریف و مدیر مسئول دوهفته نامه آزادراه، باسلام؛ چندی پیش دعوت نامه ای از طرف بسیج دانشجویی دانشگاه برای اینجانب و اساتید دیگر دانشگاه جهت شرکت در جشن رونمایی و اکران مستند یزدان تفنگ ندارد ارسال شد که متاسفانه بدلیل تلاقی با کلاس اینجانب توفیق شرکت در آن نیافتم. اخیرا توضیحی در مورد این فیلم در نشریه آزادراه خواندم و یزدان فیلم مورد اشاره، مرا یاد داستان پسری به نام رحمان انداخت و باعث شد متن کوتاهی به نام یزدان پدر ندارد، رحمان مادر ندارد بنویسم. به پیوست متن را تقدیم می کنم و خوشحال می شوم اگر صلاح دیدید آن را در نشریه چاپ کنید. داستان رحمان کاملا واقعی است فقط نام اصلی وی را من عوض کرده ام.

با احترام محمد باقر شمس اللهی ، عضو هیئت علمی دانشکده برق

یزدان پدر ندارد، رحمان مادر ندارد
چند روز پیش در نشریه آزادراه مطلبی در مورد مستند یزدان تفنگ ندارد خواندم. در این فیلم در مورد یزدان پسر محمد گلدوی که در حادثه ای تروریستی در مسجدی در زاهدان به شهادت رسیده است مطالبی آمده است. یزدان اکنون پدر ندارد، پدرش مظلومانه کشته شده است. این فیلم را ندیده ام اما در این نوشته ی آقای طه رضا دانشجوی فیزیک دانشگاه خودمان که ظاهرا راوی فیلم هم هستند آمده است :

"ندا آقا سلطان گلوله خورد و کشته شد، محمد گلدوی هم کشته شد. هر دو واقعه بسیار تلخ است و ناراحت کننده و برای هر کدام عده ای می گریند بسیار، که خودم دیده ام. اما آنچه دلم را سخت سوزاند آن است که یک بعداظهر در دانشگاه دیدم چند نفری از دوستان و رفقا عکس ندا را در دست گرفته اند و شمع روشن کرده اند و به نوعی عزاداری می کنند و هیچ گاه ندیدم که در دانشگاه کسی برای محمد گلدوی عزاداری کند."

با خواندن این متن در دلم به طه رضا آفرین گفتم که راوی مظلومیت یزدان شده است و بر خودم نفرین کردم که 510 روز از مرگ مظلومانه مادر رحمان می گذرد و من روایتی از این مظلومیت نکرده ام. من خانواده سه نفری رحمان را چند سالی است می شناسم. برادر رحمان دانشجو است و اکنون پنج سالی می شود که او را می شناسم و در زمان های محدودی که همدیگر را می بینیم از شعر و ادبیات و رمان وگاهی مسائل اجتماعی حرف می زنیم و چون از همان ابتدا احساس کردم علاقمند به مسائل سیاسی نیست هیچ گاه با هم بحث سیاسی نداشته ایم. پیامک های او را که قطعاتی زیبا از اشعار سبک قدیم و جدید است در گوشی همراهم همیشه همراه دارم.

رحمان اکنون 15 ساله است و سه سال است که همکلاس پسر من است. با پدر رحمان در جلسات اولیا مدرسه مشترک فرزندانمان آشنا شده ام، پدری که خود را وقف زندگی فرزندانش کرده است و من همیشه بر او غبطه خورده ام. اما مادر رحمان ، در عصر روز شنبه سی خرداد هشتاد و هشت در حالی که همراه با برادر رحمان در جلوی درب خانه اشان در کوچه ای در اطراف خیابان آزادی ایستاده بودند به ضرب گلوله ای کشته می شود. آن عصر را همه به خاطر داریم. وقتی با حمله نیروی انتظامی، معترضینی که در خیابان آزادی جمع شده بودند به کوچه های اطراف فرار می کنند، تعدادی به کوچه رحمان وارد می شوندو بدنبال آنها تعدادی از نیروهای انتظامی وارد کوچه شده و یک نفر در پناه آنها شروع به تیراندازی در کوچه می کند. مادر و برادر رحمان که برای تماشا جلوی درب خانه اشان ایستاده اند تیر می خورند. مادر رحمان به بیمارستان نرسیده جان به جان آفرین تسلیم می کند و برادر او تحت مداوا قرار گرفته و بهبود می یابد و بدین سان است که رحمان بی مادر می شود. به اعتراف همه دوستان برادر رحمان، او هیچ گاه فر سیاسی نبوده و در آن روز تنها در کنار مادرش در کنار درب منزلشان نظاره گر حوادث بوده است. حال آیا مظلومیت یزدان شما را به یاد مظلومیت رحمان نمی اندازد؟

پدر یزدان  و مادر یزدان هردو مظلومانه و ناخواسته در جایی قرار گرفته اند که مرگشان در آنجا رقم خورده بود ولی تفاوت هایی هم در این بین وجود دارد. فردی همچون آقای طه رضا می تواند مستندی بسازد و مظلومیت پدر یزدان را به تصویر کشد و رونمایی اکران فیلمش را در یکی از معروفترین دانشگاههای کشور و سپس در هر کجای این سرزمین که دلش خواست به نمایش بگذارد اما ما، حتی جرات اینکه در سوگ مادر رحمان بلند بلند گریه کنیم هم به خودمان نمی دهیم چه برسد به اینکه مستندی در مورد چگونگی  کشته شدن او تهیه کنیم.

برادران و خواهران بسیجی، به شما توصیه می کنم یک بار دیگر به چشمان مظلوم ندا در لحظات جان دادن نگاه کنید. شاید این بار مظلومیت مادر رحمان را در آن ببینید و آنگاه شما هم عکس ندا و عکس مادر رحمان را در کنار عکس پدر یزدان در کنار دفتر بسیج گذاشته و همه در کنار هم بر مظلومیت همه آنها بگرییم. آن روز، روزی خواهد بود که ملت دو نیمه شده ایران به جای کشت کینه در دل، عشق و محبت خواهد کاشت و آن روز چه روز خوبی خواهد بود. آیا آن روز خواهد آمد ؟

محمد باقر شمس اللهی
عضو هیئت علمی دانشکده برق

دیکتاتوری چیست؟ دیکتاتور کیست؟

0 نظرات

صفحه ها را که در این دنیای مجازی ورق می زنم، حرف های گروه های مختلف و اظهار نظرهایشان را که می خوانم، تمام وجودم آشفته می شود. درک این همه نفرت از یکدیگر و به سخره گرفتن اعتقادات یکدیگر برای من سخت است. پیش از این باز هم در این باره نوشته ام.
گاهی فکر می کنم، همه ما کسانی که زمانی طعم تلخ دیکتاتوری را چشیده ایم، کاملا استعداد آن را داریم که خودمان دیکتاتور شویم. به عبارت بهتر یک دیکتاتور بالقوه هستیم (درست شبیه کسانی که در روزگار کودکی مشکلاتی برایشان ایجاد می شود و زمانی که به سن بزرگسالی می رسند همان مشکلات را برای کودکان اطرافشان ایجاد می کنند. چیزی شبیه داستان بیجه و 28 قربانی کودکش). و تا زمانی که چنین استعداد ناشکفته ای در درون تک تک ماست، به عقیده من، استحقاق رسیدن به آزادی را نداریم. آزادی برازنده کسانی است که برای ارزش ها و اعتقادات یکدیگر ارزش و احترام قائلند حتی اگر برای آنها پوچ و بی معنی باشد. کسانی که همان اندازه که برای آزادی اندیشه خود نگرانند و بر سر آن مبارزه می کنند برای آزادی اندیشه کسانی که دیدگاه متفاوتی با آنها دارند، نگران باشند و به همان اندازه برای آنها مبارزه کنند.
اینجا اما سرزمین دیکتاتورهاست! جایی که از یک سو اگر دیدگاهت و برداشت هایت با نظام و طرفدارانش متفاوت باشد، محاربی و محدور  الدم و به قول نماینده مجلسش به دادگاه هم نیازی نداری و از سوی دیگر جایی که امثال عبدالله مومنی برای آزادی اندیشه همه مردم ایران چه آنهایی که به اسلامی که او به آن معتقد است ایمان دارند و چه آنهایی که هیچ ارزشی برای دین او قائل نیستند، مبارزه می کند، زندان و شکنجه تحمل می کنند اما در این سوی میله های زندان و بدتر از آن در آنسوی آب های وطن کسانی تاب دیدن اینکه او آرامش و تسلای روحیش را از نماز خواندنش می گیرد ندارند و او را برای این آرامش یافتن مذهبی به باد تمسخر می گیرند. و یا نوریزاد ها را برای نام بردن مداوم از اعتقاداتشان و کتاب مقدسشان و ... متهم می کنند و یادشان می رود که اگر همین آدم های معتقد نبودند که اعتقاداتشان آنها را به پایداری و استقامت وادارد، کدام یک از این آدم های بی اعتقاد که داد وطن پرستیشان گوش فلک را کر کرده، تحمل این شرایط را داشت و اصلا چند نفر از این آدم ها تا کنون خود را اینگونه به انتخاب، در چنین شرایطی قرار داده است! در حالیکه علی رغم همه ادعاهای وطن پرستی، هیچ چیز برای این دوستان بالاتر و پر اهمیت تر از "من"اشان نیست که بخواهند خود را برای آن فدا کنند و در همان حال کسانی را که بر اساس ارزشهایشان و بر اساس اعتقادشان برای آزادی مبارزه می کنند، متهم می کنند. و اینجاست که مبارزان راه آزادی چوب دو سر طلا شده اند برای کسانی که ارزشی برای آزادی قائل نیستند و آزادی تنها زمانی برایشان مفهوم پیدا می کند که عقاید خودشان آزاد باشد و لاغیر.
و مگر دیکتاتوری چیزی غیر از این است که کسی را بخاطر عقایدش بکوبی و از حق انسانی ابراز عقیده بازداری. فرقی هم نمی کند که این رفتار از کدام سمت سرچشمه گرفته باشد! از سمت فداییان رهبر، یا منتقدان و یا مخالفان نظام. از سمت و سوی قدرت و یا از سمت کسانی که سودای قدرت دارند که چه بسا اگر به قدرت برسند روزگار سیاه تری را رقم بزنند.
آنهایی که امروز خود را فدایی نظام می دانند و به کسی اجازه نفس کشیدن نمی دهند، یادشان رفته و البته به احتمال زیاد اصلا عمرشان قد نمی دهد که به یاد بیاورند امثال همین رهبر امروز چه دفاعیاتی که از آزادی اندیشه نمی کردند در زمان محمد رصا پهلوی! کسانی که امروز به این سادگی همان آزادی را قربانی دو روز بیشتر حکومت کردن خود می کنند. و یا شاید همانطور که گفتم منظورشان از آزادی، صرفا آزادی اندیشه های ولایت مدار بوده است!! آنها از تمام داستان ها و روایات و احادیثی که از زندگی مولای متقیان ذکر کرده اند فقط تشابه اسمی با رهبر امروز را به عنوان مرجع و معیار انتخاب درستشان، برگزیده اند و این جمله امام که "مردم یا برادر دینی تو هستند و یا در خلقت با تو برابرند" را تنها برای آراستن در و دیوار و جلد کتاب ها و خطاطی ها و ... می پسندند! جمله ای که به اعتقاد من از هزار منشور تقلبی کورش که برای بازی های سیاسی مورد سوء استفاده قرار می گیرد، بیشتر و بهتر معنی حقوق بشر را می رساند! که انسان ها هر چه که باشند و هر گونه که فکر کنند با تو در خلقت برابرند و حقوق شهروندیشان را نمی توانی بر مبنای اعتقاداتشان تعیین کنی!
و نیز کسانی که خود را منتقد و مخالف نظام می دانند اما سمت و سوی انتقاد و مخالفتشان بیش از آنکه مشکلات و نابسامانی ها را نشانه رفته باشد، اعتقادات و ارزش های دینی و مذهبی آدم ها (و بویژه اعتقادات کسانی که برای آزادی مبارزه می کنند) را به تمسخر گرفته است. کسانی که متاسفانه اکثریشان حتی جرات نفس کشیدن در این فضا و مبارزه رو در رو را هم نداشته اند و از مبارزه کردن فقط بیرون گود نشستن و لنگش کن گفتن را یاد گرفته اند. و حالا به راحتی زیر باد کولر خانه هایشان می نشینند و در حالی که لیوان آب پرتقال و یا فنجان قهوه اشان را سر می کشند در باب از یک قماش بودن موسوی با خامنه ای و مسلمان بودن زندانیان سیاسیِ فعلی مقاله می نویسند تا شاید سایرین را از پیوستن به این مبارزه برای آزادی باز دارند. و تنها چیزی به ذهن امثال بنده متبادر می شود این است که این آدم ها بیش از آنکه غم نابسامانی وطن و نبود آزادی را داشته باشند، به فکر مشکلات شخصی خود با دینی هستند که چه بخواهند و چه نخواهند بخش زیادی از مردم کشورشان بدان معتفدند!
25 آبان 89

کار ایران با خداست

0 نظرات

با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست -- کار ایران با خداست

مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست -- کار ایران با خداست

شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست -- مملکت رفته ز دست

هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست -- کار ایران با خداست

مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس -- ناخدا عدل است و بس

کار پاس کشتی و کشتینشین با ناخداست -- کار ایران با خداست

پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه -- خون جمعی بیگناه

ای مسلمانان! در اسلام این ستمها کی رواست؟ -- کار ایران با خداست

باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان -- حضرت ستار خان

آن که توپش قلعه کوب و خنجرش کشورگشاست -- کار ایران با خداست

باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ -- فر دادار بزرگ

آن که گیلان ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست -- کار ایران با خداست

باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید -- نام حق گردد پدید

تا ببینیم آن که سر ز احکام حق پیچد کجاست -- کار ایران با خداست

خاک ایران، بوم و برزن از تمدن خورد آب -- جز خراسان خراب

هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست -- کار ایران با خداست
 
 
شاعر: ملک الشعرای بهار
 
البته مطمئنا تا پیش از رسیدن به نام شاعر خیلی از دوستان ممکن است فکر کرده باشند که این شعر را یک عنصر فتنه سروده! این مسئله تنها نشانگر آن است که متاسفانه در مملکت ما تاریخ پیوسته و با فرکانس بالاتری نسبت به سایر نقاط دنیا در حال تکرار است و ما هیچگاه سعی نمی کنیم از آن درس بگیریم!
 
 
21 آبان 89

خوشا

0 نظرات

خوشا با تو بودن
از عشقت سرودن
دگر از هوایت سفر نکنم........
به صحرای هجران
مخواه از من ای جان
که چون لاله خون در جگر نکنم.........
 
 
18 آبان 89
 

...............ولی برای عده ای

0 نظرات

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی

                                  چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خـلـیـل آتـشـین سخن تبــر به دوش بت شـکن

                                 خدای ما دوباره سنگ وچوب شد نیامدی

برای مـا که خسـته ایم و دل شکسـته ایم نه

                                 ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

شاعر: مهدی جهاندار


13 آبان 89