روزگار غریب

0 نظرات

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
 و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
 نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
 و فکر میکنم
 که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد ........
سهراب سپهری
رنگ این روزهای من است این شعر انگار. دلتنگ... گرفته.... دلتنگ.....
اینجا در این گوشه دنیا تا دلت بخواهد آرامش هست! تا دلت بخواهد امنیت! از کنار هر رهگذری که رد می شوی با لبخند به تو سلام می کند!  باورتان می شود؟ اینجا در این مملکت کفر! در این سرزمین بی ایمان!
و این آرامش، این امنیت، این چهره های شاد، برای من هیچ چیز جز گرفتگی و دلتنگی به همراه ندارد. جز رنج!
و سال قبل همین روز، همین ساعت در ایران، هیچ چیز غیر از بوی نفرت، بوی خون، بوی دروغ نبود. هنوز هم شاید چیزی جز این نباشد. فقط من دیگر نیستم تا استشمامش کنم!
ما با این اسم پر طمطراق حکومت اسلامی، چه بر سر دینمان، رفتارمان و ارزش هایمان آورده ایم.
براستی ما از اسلامی که تا این اندازه سنگش را به سینه می زنیم، چه چیز فهمیده ایم!
از نماز جای مهرش را!
از روزه گرسنگی اش را!
از جهاد، اصغرش را!!!

----------------------------------------------------
خبرنامه کلمه را مرور می کنم. یاد یکی از روزهای گذشته می افتم شاید 4، 5 سال پیش. از محل کار به منزل بر می گشتم و خیابان انقلاب، میدان انقلاب و خیابان کارگر بخشی از مسیرم را تشکیل می دادند. خیلی خسته بودم و ترافیک خیلی سنگین و کند بود. بیش از همیشه! آنقدر که حدود 2 ساعت طول کشید تا تاکسی که سوارش بودم به میدان انقلاب رسید. اطراف میدان انقلاب مکان استراتژیکی است! کسانی که در آن حوالی زندگی می کنند یا مثل آن زمان من، مسیرشان از آنجا می گذرد، بارها چنین وضعیت ترافیکی را دیده اند. گرچه در حالت عادی و روزمره هم ترافیک سنگینی دارد اما این ترافیک های مافوق سنگینِ هر از چندگاه، معمولا دو دلیل بیشتر ندارد:
1- مقام معظم قرار است با یکی از سران داخلی یا خارجی ملاقات کند و در نتیجه برای حفظ جان مقام مذکور، زندگی ساکنین محترم منطقه برای ساعاتی مختل می شود.
یا
2- دانشجویان در اعتراض به مسئله ای، تجمع کرده اند.
و البته آن شب کذایی، اتفاق از نوع دوم بود! وقتی به میدان انقلاب رسیده بودیم، برادران ارزشی در حال انجام نوازش های معروفشان در جهت ختم قائله مذکور بودند. واقعیت آن است که خسته تر از آن بودم که از تاکسی پیاده شوم و پرس و جو کنم که قضیه چه بوده است.... نه! این واقعیت نیست! واقعیت آن است که جرات نداشتم پیاده شوم و بپرسم جریان چیست (و من به این همه آزادی که در کشورم وجود داشت و همچنان وجود دارم افتخار می کنم)!
به منزل که رسیدم منتظر بخش خبری شدم تا ببینم ماجرا چه بوده است! بخش خبری آمد، گذشت و انتظار من پاسخی نیافت! مهمترین خبر بخش خبری ساعت 9 شبکه یک جمهوری اسلامی ایران در آن شب این بود: دختری در آمریکا از مراسم عقد خود فرار کرد!............. حالم بد شد.
حالم بد است.
دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است............

3 مهر 89

آزادی اندیشه

2 نظرات

"من دشمن تو و عقاید تو هستم اما حاضرم جانم را برای تو و عقاید تو فدا کنم"
  --  روسو

جمله بسیار ایده آل گرایی است. بعید می دانم که کسی تا این اندازه بتواند از خودش فداکاری به خرج بدهد و جانش را برای عقایدی که با آنها دشمنی دارد بدهد صرفا به این خاطر که طرفدار آزادی اندیشه است.
در این سال ها، بویژه از سال 76 به این طرف که بحث های آزادی اندیشه بسیار داغ تر از پیش بوده است، آدم های زیادی را دیده ام که وقتی خودشان در جایگاهی هستند که عقایدشان مورد توهین و محدودیت و سانسور قرار می گیرد خوب بلدند پز آزادی اندیشه بدهند و برای از دست رفتن این آزادی ناخن به چهره بکشند. اما همین که فرصت حرف زدن به آنها داده می شود و یا در جایگاهی قرار می گیرند که می توانند به راحتی عقایدشان را بیان کنند، خودشان همان بلایی را سر پیروان سایر عقاید و ایدئولوژی ها می آورند که زمانی سر خودشان آمده است.
مجموعه این آدم ها را شاید بتوان یک مجموعه پوشا در نظر گرفت. به عبارت بهتر همه ما این خصوصیت را داریم! کافیست برخوردهایمان را با عقاید و رفتار هایی که نمی پسندیم و دوست نداریم و با آدم هایی که آن عقاید را دارند بررسی کنیم.
متاسفانه نمونه های اینگونه برخوردها در جامعه ما بیش از سایر جوامع است. البته دلیلش هم کاملا واضح است. اینجا حکومت به کسی اجازه نمی دهد که اندیشه آزادی داشته باشد. اینجا همه باید به همان چیزی اعتقاد داشته باشند که حکومت برای آنها تعیین می کند. که البته و صد البته علی رغم اینکه ممکن است تعداد زیادی از مردم واقعا اعتقاداتی شبیه آنچه حکومت از آنها می خواهد داشته باشند، تعداد زیادی از مردم هم اعتقادات متفاوت و یا حتی مخالفی دارند. نتیجه این اجبار به پذیرفتن آنچه قبولش نداری، آن است حسی از نفرت از آن نوع تفکر و اعتقاد خاص در تو ایجاد می شود.
و من نمونه های این نفرت را در میان دوستانم زیاد دیده ام. آنقدر که گاه به راحتی و به سبب نفرتی که در وجودشان انباشته شده، اعتقادات مذکور و دارندگانشان را به باد تمسخر و توهین می گیرند، غافل از اینکه همین عمل آنها هیچ تناسبی با آزادی اندیشه ای که خودشان به دنبالش هستند ندارد. اینکه حکومت ایدئولوژی خاصی را به جامعه تحمیل می کند، نباید به ما این اجازه را بدهد که به دارندگان آن ایدئولوژی که هیچ دستی در عملکرد حکومت ندارند توهین کنیم.
این می تواند اولین گام باشد برای نهادینه کردن چیزی که به آن آزادی اندیشه می گوییم.
خیلی کار سختی نیست! لازم نیست جان خودمان را برای اعتقادات هم بدهیم. فقط خیلی ساده، احترام بگذاریم به تفکرات هم، حتی اگر نقدی داریم خیلی تاثیر گذار تر خواهد بود اگر آن را محترمانه و با زبانی منطقی بیان کنیم

29 شهریور 89

قرآن

1 نظرات

اولین پست موضوعی این وبلاگ را می خواهم اختصاص بدهم به قرآن و رویداد اخیر قرآن سوزی!
واقعیت این است که برای من قابل درک نیست که چطور عده ای فکر می کنند با سوزاندن یک کتاب (فارغ از این که آن کتاب مذهبی است و یا کتاب مکتبی یک ایدئولوژی خاص است و یا یک رمان است!) می توانند تفکرات دنباله رو آن کتاب را متوقف و نابود کنند. حتی اگر فرض کنیم که تفکری اشتباه است، تنها راه مبارزه با آن، اثبات اشتباه بودن آن به صورت منطقی و کلامی به کسانی است که از آن تفکر پیروی می کنند! حتی اگر شرایط به گونه ای است که فکر می کنیم پیروان آن تفکر هیچ صحبت منطقی را نمی پذیرند، باز هم آتش زدن کتابشان سبب نمی شود که حرف ما را بپذیرند! آن هم در شرایطی که کتابی مثل قرآن بیش از یک میلیون پیرو دارد و آتش زدن آن فارغ از حتک حرمت خود کتاب که مشخصا از دید اقدام کنندگان اهمیتی ندارد، باعث توهین به حدود یک ششم جمعیت کره زمین است و تنها نتیجه آن جریحه دار شدن احساسات آنها!
این حرف ها را نوشتم برای اینکه متاسفانه در این چند روز عکس العمل های عجیبی از تعدادی از هموطنان در رابطه با واقعه اخیر دیدم! عده ای که شرایط زندگی در ایران سبب شده که دشمنی آنها یا دین اسلام از رابطه آن کشیش جنجال گر آمریکایی هم بدتر باشد به قدری که فیلم آتش زدن قرآن را در فیس بوک به اشتراک می گذارند و لایک می زنند و در نوشته هایشان درود و سلام نثار آتش زننده می کنند و .... و برای من بسیار جای تعجب دارد وقتی به یاد می آورم که یکی از همین آدم ها زمانی به من گفت که از آزادی اندیشه چیزی نمی فهمم! چون فکر می کنم آدم هایی که خارج از ایران هستند درک درستی از شرایط ایران ندارند! و من البته با تمام وجود معنای مورد نظر او از آزادی اندیشه را وقتی فیلم آتش زدن قرآن را به اشتراک گذاشته بود فهمیدم!
اگر چه همانطور که ذکر کردم عکس العمل این آدم ها برای من قابل درک و قابل قبول نیست، اما بخشی از این عکس العمل را نتیجه مستقیم سیاست های حکومتی می دانم که به نام اسلامی بودن، اسلام و اعتقاد را از قلب میلیون ها ایرانی بیرون کرده است. نیمی از کسانی که در ایران می شناسم به اکثر احکام اسلامی عمل نمی کنند و تعداد قابل توجهی از این عده اصلا اعتقادی به خدا و قرآن و اسلام ندارند. ایکاش کسی می توانست آمار بی اعتقاد های امروز ایران را با ابتدای انقلاب مقایسه کند و در کنار سایر دستاورد های انقلاب اسلامی قرار دهد تا همگان متوجه این نتایج افتخار آمیز باشند.
قرآن برای ما کتاب عزیزی است. برای ما به عنوان مسلمان، کتاب مقدسی است از آن رو که کلام خداست. بدیهی است که ما به عنوان مسلمان باید مخالفتمان با چنین اقدامی را به نمایش بگذاریم به گونه ای البته که بی حرمتی از سوی ما به هیچ دین و مذهبی رخ ندهد. بدیهی است که واکنش نشان ندادن ما ممکن است باعث شود که اقدام کنندگان احساس کنند حق دارند که این حرکت را باز تکرار کنند. بدیهی است که خشن عمل کردن ما هم باز گزک می دهد دستشان. و بدیهی است که منطقی باید بود و منطقی مخالفت نشان داد.
اما نکته ای که برای خود من در این میان قابل تامل است و فکر می کنم که در این سر و صداهای این روزها باید به آن توجه کرد این است که چه بسیار مقدسات دیگر که به راحتی در این روزگار پر مدعا زیر پا گذاشته می شود و کسی صدایش در نمی آید. از آبروی انسانها (مومن و غیر مومن!) بگیر تا حق و حقوقشان و آزادیشان در انتخاب! همین چند روز پیش هم که به سلامتی مسجد و خانه خدا را در شیراز آتش زدند و کسی نگفت چرا! کسی نگفت بی حرمتی است!
اینجاست که می توان فهمید که دین برای حکومت هایی که ادعای ایدئولوژیک بودن دارند، ابزاری بیش نیست. این ابزار بودن را در تمام جنبه ها می توان دید. وقتی صدای دادخواهی برای مردم مسلمان فلسطین بلند است (والبته باید هم باشد) اما مسلمانان چین و چچن انگار برادر دینی ما نیستند. گویی ما فقط در برابر بخشی از مسلمانان که وجودشان می تواند برای ما منفعت داشته باشد، مسئولیم. وقتی یک دختر مسلمان در آلمان توسط یک مزاحم ناموس کشته می شود، صدای دادخواهیمان بلند می شود (که البته باید هم بشود) اما مردم خودمان که را وقتی ظهر عاشورا روی خاک می افتند به جرم یکسان نبودن عقیده سیاسی و حتی مذهبی یا هر یکسان نبودن دیگری در تفکر و منش و شیوه زندگی، به راحتی زیر می گیریم. وقتی اینجا در این ام القرای جهان اسلام به راحتی مسجد قبا را که آیه ها ی قرآن بر روی در و دیوار آن نوشته شده و عکس های شهیدانش از در و دیوارش آویخته به جرم اینکه امام جماعتش کسی را که ما ولی میدانیم عادل و دارای شرایط ولایت نمی داند، آتش می زنیم و بعد برای آتش زدن کتابمان به دست یک مشت آدم بی اعتقاد گریه می کنیم.
به حال خودمان و اعتقادات بازی خورده خودمان باید بگرییم. قرآن را خدا 1400 سال حفظ کرده، از این پس هم حفظ می کند (این وعده ایست که خودش در کتابش داده است) اما آنچه ما داریم به راحتی از دست می دهیم اعتقاداتیست که آرام آرام از قلب های مردمی که این صحنه ها را می بینند بیرون می رود.

25 شهریور 89

در باب چرایی این وبلاگ

0 نظرات

راستش را بخواهید قرار است برای مدتی وقت اضافه زیادی داشته باشم. به همین خاطر با توجه به اینکه تاکنون افراد زیادی پیشنهاد داده بودند که وبلاگی راه بیندازم تا دنیا از فیض افکار و نوشته هایم بی نصیب نماند، تصمیم گرفتم که فرصت را غنیمت بشمارم و اینجا را راه بیندازم.
خلاصه بسیار تازه کارم. هم در زمینه نویسندگی (نوشته هایم بیشتر در حد کامنت برای افراد مختلف بوده است تا کنون) و هم در زمینه نویسندگی وبلاگ! بر همین اساس پیشاپیش از سعه صدر خوانندگان احتمالی قدردانی می کنم و نیازمندی خود برای راهنمایی را اعلام می کنم.

سلام

0 نظرات

به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است...........

و این چنین آغاز می کنیم...................