آزادی اندیشه

"من دشمن تو و عقاید تو هستم اما حاضرم جانم را برای تو و عقاید تو فدا کنم"
  --  روسو

جمله بسیار ایده آل گرایی است. بعید می دانم که کسی تا این اندازه بتواند از خودش فداکاری به خرج بدهد و جانش را برای عقایدی که با آنها دشمنی دارد بدهد صرفا به این خاطر که طرفدار آزادی اندیشه است.
در این سال ها، بویژه از سال 76 به این طرف که بحث های آزادی اندیشه بسیار داغ تر از پیش بوده است، آدم های زیادی را دیده ام که وقتی خودشان در جایگاهی هستند که عقایدشان مورد توهین و محدودیت و سانسور قرار می گیرد خوب بلدند پز آزادی اندیشه بدهند و برای از دست رفتن این آزادی ناخن به چهره بکشند. اما همین که فرصت حرف زدن به آنها داده می شود و یا در جایگاهی قرار می گیرند که می توانند به راحتی عقایدشان را بیان کنند، خودشان همان بلایی را سر پیروان سایر عقاید و ایدئولوژی ها می آورند که زمانی سر خودشان آمده است.
مجموعه این آدم ها را شاید بتوان یک مجموعه پوشا در نظر گرفت. به عبارت بهتر همه ما این خصوصیت را داریم! کافیست برخوردهایمان را با عقاید و رفتار هایی که نمی پسندیم و دوست نداریم و با آدم هایی که آن عقاید را دارند بررسی کنیم.
متاسفانه نمونه های اینگونه برخوردها در جامعه ما بیش از سایر جوامع است. البته دلیلش هم کاملا واضح است. اینجا حکومت به کسی اجازه نمی دهد که اندیشه آزادی داشته باشد. اینجا همه باید به همان چیزی اعتقاد داشته باشند که حکومت برای آنها تعیین می کند. که البته و صد البته علی رغم اینکه ممکن است تعداد زیادی از مردم واقعا اعتقاداتی شبیه آنچه حکومت از آنها می خواهد داشته باشند، تعداد زیادی از مردم هم اعتقادات متفاوت و یا حتی مخالفی دارند. نتیجه این اجبار به پذیرفتن آنچه قبولش نداری، آن است حسی از نفرت از آن نوع تفکر و اعتقاد خاص در تو ایجاد می شود.
و من نمونه های این نفرت را در میان دوستانم زیاد دیده ام. آنقدر که گاه به راحتی و به سبب نفرتی که در وجودشان انباشته شده، اعتقادات مذکور و دارندگانشان را به باد تمسخر و توهین می گیرند، غافل از اینکه همین عمل آنها هیچ تناسبی با آزادی اندیشه ای که خودشان به دنبالش هستند ندارد. اینکه حکومت ایدئولوژی خاصی را به جامعه تحمیل می کند، نباید به ما این اجازه را بدهد که به دارندگان آن ایدئولوژی که هیچ دستی در عملکرد حکومت ندارند توهین کنیم.
این می تواند اولین گام باشد برای نهادینه کردن چیزی که به آن آزادی اندیشه می گوییم.
خیلی کار سختی نیست! لازم نیست جان خودمان را برای اعتقادات هم بدهیم. فقط خیلی ساده، احترام بگذاریم به تفکرات هم، حتی اگر نقدی داریم خیلی تاثیر گذار تر خواهد بود اگر آن را محترمانه و با زبانی منطقی بیان کنیم

29 شهریور 89

2 نظرات: (+نظر بدهید?)

Mostafa گفت...

سلام علي جان
وبلاگ خوبيست. شروع خوبي داري و منصفانه مينويسي. اميدوارم تو و ديگر دوستان كه هر يك بدلايلي كه اشتراك زيادي دارند، از ايران رفته اند دوباره فرصت بازگشت بيابند. در مورد اين نوشته هم فقط مي توانم بگويم:
جانا سخن از زبان ما ميگويي!

موفق باشي
مصطفي

علی دادفر گفت...

ممنون مصطفی جان! من هم امیدوارم برگردم. اگر خدا بخواهد بر می گردم. فقط کمی زمان لازم دارم همانطور که گفتهام برای نفس گیری. و البته امیدوارم شرایط هم به سمت خوبی تغییر کند در ایران! به سمتی که آدم ها همدیگر را تحمل کنند.