دیکتاتوری چیست؟ دیکتاتور کیست؟

صفحه ها را که در این دنیای مجازی ورق می زنم، حرف های گروه های مختلف و اظهار نظرهایشان را که می خوانم، تمام وجودم آشفته می شود. درک این همه نفرت از یکدیگر و به سخره گرفتن اعتقادات یکدیگر برای من سخت است. پیش از این باز هم در این باره نوشته ام.
گاهی فکر می کنم، همه ما کسانی که زمانی طعم تلخ دیکتاتوری را چشیده ایم، کاملا استعداد آن را داریم که خودمان دیکتاتور شویم. به عبارت بهتر یک دیکتاتور بالقوه هستیم (درست شبیه کسانی که در روزگار کودکی مشکلاتی برایشان ایجاد می شود و زمانی که به سن بزرگسالی می رسند همان مشکلات را برای کودکان اطرافشان ایجاد می کنند. چیزی شبیه داستان بیجه و 28 قربانی کودکش). و تا زمانی که چنین استعداد ناشکفته ای در درون تک تک ماست، به عقیده من، استحقاق رسیدن به آزادی را نداریم. آزادی برازنده کسانی است که برای ارزش ها و اعتقادات یکدیگر ارزش و احترام قائلند حتی اگر برای آنها پوچ و بی معنی باشد. کسانی که همان اندازه که برای آزادی اندیشه خود نگرانند و بر سر آن مبارزه می کنند برای آزادی اندیشه کسانی که دیدگاه متفاوتی با آنها دارند، نگران باشند و به همان اندازه برای آنها مبارزه کنند.
اینجا اما سرزمین دیکتاتورهاست! جایی که از یک سو اگر دیدگاهت و برداشت هایت با نظام و طرفدارانش متفاوت باشد، محاربی و محدور  الدم و به قول نماینده مجلسش به دادگاه هم نیازی نداری و از سوی دیگر جایی که امثال عبدالله مومنی برای آزادی اندیشه همه مردم ایران چه آنهایی که به اسلامی که او به آن معتقد است ایمان دارند و چه آنهایی که هیچ ارزشی برای دین او قائل نیستند، مبارزه می کند، زندان و شکنجه تحمل می کنند اما در این سوی میله های زندان و بدتر از آن در آنسوی آب های وطن کسانی تاب دیدن اینکه او آرامش و تسلای روحیش را از نماز خواندنش می گیرد ندارند و او را برای این آرامش یافتن مذهبی به باد تمسخر می گیرند. و یا نوریزاد ها را برای نام بردن مداوم از اعتقاداتشان و کتاب مقدسشان و ... متهم می کنند و یادشان می رود که اگر همین آدم های معتقد نبودند که اعتقاداتشان آنها را به پایداری و استقامت وادارد، کدام یک از این آدم های بی اعتقاد که داد وطن پرستیشان گوش فلک را کر کرده، تحمل این شرایط را داشت و اصلا چند نفر از این آدم ها تا کنون خود را اینگونه به انتخاب، در چنین شرایطی قرار داده است! در حالیکه علی رغم همه ادعاهای وطن پرستی، هیچ چیز برای این دوستان بالاتر و پر اهمیت تر از "من"اشان نیست که بخواهند خود را برای آن فدا کنند و در همان حال کسانی را که بر اساس ارزشهایشان و بر اساس اعتقادشان برای آزادی مبارزه می کنند، متهم می کنند. و اینجاست که مبارزان راه آزادی چوب دو سر طلا شده اند برای کسانی که ارزشی برای آزادی قائل نیستند و آزادی تنها زمانی برایشان مفهوم پیدا می کند که عقاید خودشان آزاد باشد و لاغیر.
و مگر دیکتاتوری چیزی غیر از این است که کسی را بخاطر عقایدش بکوبی و از حق انسانی ابراز عقیده بازداری. فرقی هم نمی کند که این رفتار از کدام سمت سرچشمه گرفته باشد! از سمت فداییان رهبر، یا منتقدان و یا مخالفان نظام. از سمت و سوی قدرت و یا از سمت کسانی که سودای قدرت دارند که چه بسا اگر به قدرت برسند روزگار سیاه تری را رقم بزنند.
آنهایی که امروز خود را فدایی نظام می دانند و به کسی اجازه نفس کشیدن نمی دهند، یادشان رفته و البته به احتمال زیاد اصلا عمرشان قد نمی دهد که به یاد بیاورند امثال همین رهبر امروز چه دفاعیاتی که از آزادی اندیشه نمی کردند در زمان محمد رصا پهلوی! کسانی که امروز به این سادگی همان آزادی را قربانی دو روز بیشتر حکومت کردن خود می کنند. و یا شاید همانطور که گفتم منظورشان از آزادی، صرفا آزادی اندیشه های ولایت مدار بوده است!! آنها از تمام داستان ها و روایات و احادیثی که از زندگی مولای متقیان ذکر کرده اند فقط تشابه اسمی با رهبر امروز را به عنوان مرجع و معیار انتخاب درستشان، برگزیده اند و این جمله امام که "مردم یا برادر دینی تو هستند و یا در خلقت با تو برابرند" را تنها برای آراستن در و دیوار و جلد کتاب ها و خطاطی ها و ... می پسندند! جمله ای که به اعتقاد من از هزار منشور تقلبی کورش که برای بازی های سیاسی مورد سوء استفاده قرار می گیرد، بیشتر و بهتر معنی حقوق بشر را می رساند! که انسان ها هر چه که باشند و هر گونه که فکر کنند با تو در خلقت برابرند و حقوق شهروندیشان را نمی توانی بر مبنای اعتقاداتشان تعیین کنی!
و نیز کسانی که خود را منتقد و مخالف نظام می دانند اما سمت و سوی انتقاد و مخالفتشان بیش از آنکه مشکلات و نابسامانی ها را نشانه رفته باشد، اعتقادات و ارزش های دینی و مذهبی آدم ها (و بویژه اعتقادات کسانی که برای آزادی مبارزه می کنند) را به تمسخر گرفته است. کسانی که متاسفانه اکثریشان حتی جرات نفس کشیدن در این فضا و مبارزه رو در رو را هم نداشته اند و از مبارزه کردن فقط بیرون گود نشستن و لنگش کن گفتن را یاد گرفته اند. و حالا به راحتی زیر باد کولر خانه هایشان می نشینند و در حالی که لیوان آب پرتقال و یا فنجان قهوه اشان را سر می کشند در باب از یک قماش بودن موسوی با خامنه ای و مسلمان بودن زندانیان سیاسیِ فعلی مقاله می نویسند تا شاید سایرین را از پیوستن به این مبارزه برای آزادی باز دارند. و تنها چیزی به ذهن امثال بنده متبادر می شود این است که این آدم ها بیش از آنکه غم نابسامانی وطن و نبود آزادی را داشته باشند، به فکر مشکلات شخصی خود با دینی هستند که چه بخواهند و چه نخواهند بخش زیادی از مردم کشورشان بدان معتفدند!
25 آبان 89